محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

در ساحل زندگی

دلی رو نشکن!

عید همگی مبارک یادمه وقتی بچه ها کوچیک بودن مثلا 4 ماه میرفتیم خونه پدر همسری یه خانمی بود(به خاطر اینکه ذهنیت منفی برای محمد امین و دو قلوها بوجود نیاد از اوردن نام این خانم خودداری میکنم)بدو بدو می اومد و ما رو از تجربیاتش مستفیذ میفرمود مثلا:بچه رو از الان سر پا کن تا بزرگتر شدن زود بفهمن حالا تصور کنین دو تا جوجه که وزنشون به 5 کیلو هم نمیرسه ادم جرات نمیکنه بغل کنه , سر پاااااااااااااا امروز در کمال تعجب توام با نگاه معنی داری دیدم نوه همون خانم که دو ماه دیگه وارد 4 سال میشه پوشک پوشیده همون خانم دیروز:(همون 4 ماهگی و اون حدودا)فکر کردی دیگه میتونی راحت و اسوده باشی تا زنده ای گرفتاری هر چی مسافرت رفتی همون بود دیگه پر...
30 مرداد 1391

خداحافظ ماه خوب خدا..

    رمضان مى رود و مى بَرد از کف ما / آن که سى روز صفا یافت از او محفل ما رمضان رفت و دریغا که به امضا نرسد / طاعتِ ناقصِ ما ، روزه ناقابل ما . . . ماه رمضون امسال مثل اون شاگردی میموندم که ته ته کلاس نشسته بود و چشاش دوخته شده بود به  دستای معلم و فقط منتظر یه نمره قبولی بود!معلم برگه رو بالا میگرفت بلند میگفت فلانی٧٥/٩.دوباره نگاهش رو میذاشت تو برگه واز اول تا به اخرو یه باره دیگه نظر مینداخت بعدش مکثی میکرد . . البته با ارفاق ده! خدا جونم اگه جا داره اگه میشه یه ارفاقی بهم بکنو  اسم منم جز قبولیهات بنویس .خیلی دوستت دارم خدا به خاطر همه چیزایی که فقط خودت میدونی! &nbs...
29 مرداد 1391

چراااااااااااااا؟؟

سلام پسرکم دیشب مشغول تماشای تی وی بودم که متوجه نشدم کی غرق شدم تو برنامه به کل غافل این دنیا و شما سه تا وروجک شدم یک لحظه دیدم ازتون خبری نیست صدا زدم محمد امییین  بلند شدم اومدم اشپزخونه دیدم رو کابینت نشستی و داری تکالیفتو انجام میدی و بچه ها هم هر کدوم قابلمه ای در اوردن پشت رو گذاشتن و لبه کابینتو چسبیدن گوشه کتابو میخوان پاره کنن این جور موقع ها خیلی شرمندت میشم مادر نمیدونم چی باید بگم و چیکار کنم هر جا نشستی تکالیفتو انجام بدی این جوجه ها نمیزاشتن پناه برده بودی به کابینت اما نحوه انجام تکایفت یکم گیجم میکنه نمیدونم چرا این مدلی هستی یادمه چند واحد روانشناسی داشتیم که نحوه نقاشی بچه ها رو تفسیر میکرد اما این یکی رو...
25 مرداد 1391

یادمان باشد...

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم / گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم / پرِ پروانه شکستن هنر انسان نیست / گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم / یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم / وقت پر پر شدنش ساز و نوایی نکنیم/ یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد / طلب عشق زِ هر بی سر و پایی نکنیم کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی نه حاشیه از یاد رفتنی     ...
24 مرداد 1391

ماه بندگی ومن

ماه رمضون امسال با اینکه بچه ها بزرگتر شدن و تصور من این بود که امسال بهتر از پارسال میتونم از این ماه عزیز بهره بگیرم امارسیدگی به بچه ها تمام وقت و انرژی مو میگیره جوری که در طول روز چند بار چنان ضعفی میکنم که گویی اخرین ثانیه های عمرمه! دو تا جوجه کوچیک که مدام باید بهشون بگی بکن نکن بیا برو بخور نخورو..... تازه محمد امین هم هست .شاید بابای بچه ها راست میگه که مقصر خودمم که با اینکه به این سن رسیده باید بشینم و قاشق قاشق غذا بزارم دهنش اگه یه روز وقت نکنم محمد امین اون روز روزه بوده همه اینا +خیلی چیزای دیگه بوده که باعث شدن امسال بر خلاف سالهای پیش نتونم قران رو کامل ختم کنم به هر کی میگفتم در جواب میگفت بچه هات واجبترن ...
23 مرداد 1391

عقیقه3

سلام پسمل طلای من دیروز ساعت نه و نیم صبح وقتی تو خواب ناز بودی بعبعی چاق و چله ای اومد و به نیتت عقیقه شد عکسی گرفته نشد چون دو قلوها گریه میکردن برن بیرون شاهد سر بریدن باشن و من با اینکه بابا یه بار دعای عقیقه رو خونده بود دوباره که نه چند باره خوندم چیکار کنم وسواسه دیگه تازه خندم میگرفت صفحه بعدش که ورق می زدم دعای وقت ختنه بود اونم برات خوندم چون نوشته بود تا قبل بلوغ هر وقت بخونن قبوله بعدش که بیدار شدی برات گفتم الان این بعبعی به شکل تو میره عالم زر پیش دوستات اشک تو چشات جمع شدو گفتی دلم میخواد زود برم پیش خدا     بعدا نوشت:در راستای ابهامی که در مورد دعای هنگام ختنه برای دوستان پیش اومد و تب...
14 مرداد 1391

پروزه نفس گیر پوشک گیروووون

 دوستای خوبی که به یاد ما هستین و ما خیلییییییییی خیلیییییییییییی دوستتون داریم نماز و روزتون قبول درگاه حق با اومدن ماه خدا تمام برنامه های زندگیمون بهم خورده شبا تا دو بیداریم و هنوز چشممون گرم نشده سحره و باز هنوز سرمونو زمین نزاشتیم صبح شده و با صدای گریه و جیغ و داد دخملی باید به زور خودمونو بلند کنیم اخه به خاطر ماه مبارک رمضون بابایی بچه ها 8و نیم صبح میره سر کار و وقتی میره زهرا با گریه دنبالش تا دم در میره و   وقتی باباش میره بیرون و در و میبنده یکسره جیغ میکشه و امیر علی هم با صداش بیدار میشه و از ترس گریه میکنه و من هم هر روز صبح شرمنده اهل محل میشم که چه گناهی کردن که باید کله سحر ( 8و نیم ص...
10 مرداد 1391
1